لحظه تولد...
وقتی که قلبمون به تپش افتاد...
ا
اولین باری که دیدمش ، یعنی وقتی که از اتاق عمل بیرونش آوردن، داخل یه تخت کوچولو بود و صورتش کبود کبود، هنوزم حس خوبی باهاش برقرار نکردم!!! ولی وقتی که بعد از ظهر به اتاق بستری مامانش و خودش رفتم پانی رو هم پرستارا شسته بودن و ترتمیز شده بود دیدمش، یعنی اونو بغل کردم ... هیچ وقت اون صحنه یادم نمی ره دستش رو تا 3 انگشت تو دهنش کرده بود ... اونجا بود که معنی تولد و زندگی و وجود داشتن و لطف پروردگار و ... رو با تمام وجود فهمیدم ، نه تولد پانی عزیزم بلکه تولد خودم بله درست فهمیدید تولد خودم ... یعنی تازه فهمیدم چرا به دنیا اومدم ، چرا زندگی می کنم و چرا ...
ستاره درخشان و تابنده، به آسمون زندگیمون خوش اومدی
تولد این خورشید :
شنبه 9 مرداد 1389
تولد بابایی 8 مرداد
تولد مامانی 11 مرداد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی